ماجرای سربازی که چون معاف نشد، رئیس را کشت
به گزارش وبلاگ خوراکی، چاقو در دستان سرباز قاتل جا مانده بود که مأموران و همکاران او از راه رسیدند. برای نجات او دیر شده بود و جسد بی جان ستوان امید چای پز در بیمارستان پیروز لاهیجان بستری شد. تنها یادگار او مبینا دختر نه ساله ای است که در کودکی سیاه پوش شد. سال گذشته همسرش فوت کرد و سال جاری خودش.
10 سالی بود که در ستاد فرماندهی انتظامی لاهیجان کار می کرد؛ رئیس وظیفه عمومی شهرستان لاهیجان شده بود، مسئول بخش سربازان مشمول. او در کنار ریاست اما از سال 97 آغاز به عکاسی کرد. طبیعت لاهیجان در قاب عکس این پلیس هنرمند قرار می گرفت.
جسد خونین این پلیس هنرمند در محل کارش، هنگامی که شش ضربه چاقو بر بدنش فرو رفته بود به بیمارستان رسانده شد. شدت جراحات ضربات چاقو به قدری زیاد بود که چشمان امید چای پز برای همواره بر طبیعت لاهیجان بسته شد.
ماتم در خانه چایی پز
صدای گریه و زاری خواهران، پدر و مادر، دوست و آشنا خانه را پر نموده و ماتم و غم از صبح سه شنبه در خانه پدری امید حاکم شده است. زینب، خواهر عظیم امید، با صحبت در خصوص او گریه هایش شدت می گیرد.
بغض پشت بغض، اشک هایش را جاری می نماید. سنگینی این غم عظیم بر سینه اش جای نمی گیرد و هر لحظه با سرازیرشدن اشک از چشمانش، غم پنهان در سینه اش را یادآوری می نماید. با سخن درباره برادرش امید، پاسخی ندارد جز گریه. تماس قطع می گردد و خواهر دیگر نمی تواند در میان این غم جوابگو باشد.
رمضانی از دوستان این ستوان هنرمند است؛ شوکی به جانش افتاده است و قتل این پلیس هنرمند را باور ندارد: به تنها چیزی که شباهت نداشت، پلیس بود؛ شغلش با روحیه اش همخوانی نداشت. با این حال هم پلیسی نمونه بود و هم عکاسی نمونه. ظاهری جدی با دلی لطیف شخصیت او را ساخته بود.
در محل کارش بسیار محتاط و جدی بود. شخصیتی درونگرا داشت. همکاران و نزدیکان از بیماری همسرش خبر نداشتند نمی دانستند که سرطان دارد تا اینکه بیماری شدت پیدا کرد و نفس را از این زن گرفت. روحیه بالای امید نمی گذاشت کسی از مشکلاتش خبردار گردد. نمایشگاه های زیادی از عکس های او برگزار می شد. عکس هایی با تصاویر طبیعت. طبیعت را دوست داشت و مضمون تمام عکس هایش طبیعت بودند.
عکس های امید چای پز را به تصویر می کشد: درختانی بلند و سبز که در جاده ای در انتهای قاب به هم گره می خوردند؛ زمین هایی مستطیل شکل و سرسبز که دور آن با نهرهایی از آب پوشانده شده بود؛ دریا، جاده ها و گل ها با نمای نزدیک قاب عکس های او بودند.
تنها یادگاری رئیس
رمضانی، دوست چای پز، کلمات را با بغض بیان می نماید: حدود 10 سال پیش ازدواج کرد و مبینا حاصل ازدواجش شد. دو سال پیش خواهرزاده اش در سانحه تصادف جان باخت. مدتی پس از داغ خواهرزاده اش، همسرش مریض شد. روزها را با مریضی همسر به سختی از پس هم گذراند تا اینکه همسرش به علت سرطان از جهان رفت. سیاه همسر را پوشید اما دم نزد تا اینکه این اتفاق تلخ افتاد.
مبینا تا قبل از این حادثه به خاطر دغدغه های شغلی پدر بیشتر اوقات نزد عمه عظیمش در لاهیجان سپری می کرد. امید هم تمام وقت هایی را که بیکار بود، صرف تنها دخترش می کرد. دختری که تنها یادگار همسرش بود. حالا مبینا هم داغدار مادر است و هم پدر. نهم تیر مراسم خاکسپاری امید است.
سرباز قاتل
رمضانی از روز حادثه روایت می نماید: چند وقتی بود که پسری حدودا 27 ساله برای درخواست معافیت به او رجوع و هر بار امید معافیت او را رد می کرد؛ مدارکش کامل نبود و امید، کسی نبود که بی جهت در پی بهانه باشد. آخرین رجوع این پسر سرباز شد آخرین روز زندگی امید. با چاقو وارد اتاق ستوان شده بود؛ گویا از قبل نقشه کشیده بود. به اتاق امید می رود که با همان ممانعت های همیشگی ستوان روبه رو می گردد.
درنهایت شش، هفت بار چاقویی که از قبل آماده نموده بود را در بدن امید فرو می نماید و مأموران از راه می رسند. اگر مأموران نمی رسیدند، ضربات چاقو ادامه دار می شد. امید نیمه جان بود که به بیمارستان پیروز در لاهیجان منتقل شد؛ اما کوشش دکترها بی نتیجه ماند و او جانش را از دست داد. سرباز را همان موقع بازداشت کردند.
قتل به علت عدم معافیت سربازی
شهرام ترابی، یکی دیگر از دوستان امید هم می گوید: دغدغه های امید فقط مختص به شغلش نمی شد. چهار سال پیش، وقتی لاهیجان بودم و به امید زنگ زدم او گفت که وضع تالاب سوستان خراب و پر از زباله است. من و مبینا آمده ایم و دو تایی داریم اینجا را تمیز می کنیم. من هم سریع با سه نفر از دوستانم تماس گرفتم تا به آنها یاری کنیم. بعد از فوت همسرش خیلی کوشش کرد تا خودش را سر پا کند. امید تنها نبود و سرنوشت مبینا به دستان او گره خورده بود. به خاطر مبینا هم که شده بود، سر پا شد. زندگی را آغاز نموده بود که این بلا به سرش آمد.
ترابی در ذهنش قاتل را می نشاند و کلامی به او می گوید: فقط می خواهم بدانم جواب این بچه را چه خواهی داد؟ مبینایی که امید زندگی اش را گرفتی. فقط ضربه را پشت سر هم بر بدن امید زدی چون عصبانی بودی، چون با درخواست معافیت مخالفت شده بود. هزاران نفر در گرما و سرما برای این کشور خدمت نموده اند؛ این همه خشونت به خاطر معافیت؟ یک بچه بی پدر شد.
منبع: شهروند آنلاین
مهم ترین اخبار حوزه اجتماعی و سیاسی را در صفحه جامعه وبلاگ خوراکی بخوانید.
منبع: تجارت نیوز